راهنمایی غیر دولتی دخترانه ترنم آموزش و پرورش ناحيه 3 اصفهان لطفا جهت مشاهده آزمون ورودی بر روی ادامه مطلب کلیک کنید....
توجه
ضمن تبریک ، دانش آموزانی که موفق به کسب رتبه قبولی شده اند باید از روز شنبه 92/3/25 جهت ثبت نام نهایی به مدرسه مراجعه کنند .(مدارک ثبت نام اولیه:اصل و کپی شناسنامه – کارنامه نوبت اول – تکمیل فرم ثبت نام- پیش پرداخت )
آندسته از دانش آموزانی که قبولی آنها مشروط به انجام مصاحبه می باشد با شماره 6604950 تماس گرفته تا زمان انجام مصاحبه تعیین گردد.
با تشکر مدیریت مدرسه راهنمایی غیر دولتی دخترانه ترنم
ادامه مطلب ...
کسب رتبه در آزمون های مرات
قبولی همه ساله در آزمون های تیزهوشان کسب رتبه های برتر مسابقات فرهنگی و هنری در ناحیه و استان بهره مندی از سایت و تلفن گویا و ارائه کارنامه ماهانه با دانش آموزان برگزاری منظم آزمون های ماهانه مرات و بررسی نتایج و نقاط ضعف و قوت دانش آموزان برگزاری کلاس های فوق برنامه در دروس علوم پایه و استفاده از دبیران متخصص به منظور تقویت دانش آموزان و آماده سازی آنان جهت مدارس تیزهوشان و مدارس موفق تدریس درس علوم به صورت تخصصی قبولی صد در صد در امتحانات نهایی با میانگین عالی و کسب رتبه های ممتاز در مسابقات علمی ایجاد محیطی مناسب جهت رشد فضائل اخلاقی و تربیتی و مذهبی شناخت ، پرورش و هدایت ذوق و استعداد هنری دانش آموزان نظارت بر اجرای قوانین مربوطه و توجه به نظم فردی و گروهی بهمنظور داشتن محیطی سالم v استفاده از کادر آموزشی مجرب و آشنا به فنون جدید تدریس و فن آوری IT به منظور تلفیق علم و تجربه و بهره مندی دانش آموزان از آخرین تکنولوژی و تابلو های هوشمند
v بهره مندی دانش آموزان از خدمات مشاوره ای و رفع مشکلات دانش آموزان با ارائه راهکارهای مناسب و ارائه سایر خدمات مشاوره ای به اولیا وکادر مدرسه v برگزاری دوره های مهارت زندگی جهت والدین از طریق برگزاری کلاس های آموزش خانواده
v انجام خدمات بهداشتی با استفاده از مربی بهداشت و رسیدگی به وضعیت سلامت دانش آموزان و انجام معاینات لازم با همکاری مرکز بهداشت v استفاده از کارگاه مستقل با بهترین و کاملترین امکانات
مدرسه راهنمایی غیر دولتی دخترانه ترنم جهت سال تحصیلی 93-92 از دانش آموزان ممتاز با شرط قبولی در آزمون ورودی و مصاحبه حضوری ثبت نام می نماید جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره 6604950 تماس و یا به آدرس اصفهان چهارراه سپهسالار خ قائم مقام فراهانی (سپهسالار ) مراجعه فرمائید. زندگی یک قالی بزرگ است،
اما تو ای دوست من؛ تو با دستانی هنرمند و اندیشه هایی بس شگرف ...
اگر بخواهید خواسته هایتان را عینیت ببخشید، پیش از هر چیز باید بدانید که همه چیز از درونتان شروع می شود. روی ادامه ی مطلب کلیک کنید ادامه مطلب ...
پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.
پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟".
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است".
پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت.
اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با ماشين يه گشتي بزنيم؟""اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟".
پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.".
پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :..
" اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده.
يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد . اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."
پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.
برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند.
در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !
-- شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت
اگر اين قسمت را بخوانيد برايتان جالب خواهد بود و بيشتر به رياضي علاقمند مي شويد. من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه
روح تو کامل است . بدن تو موقتی است
من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد
خدا گفت : نه
شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه
من به تو برکت می دهم خوشبختی به خودت بستگی دارد
من از خدا خواستم تا از درد ها آزاد م سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه
تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی
من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی لذت ببرم
خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری
من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی
آیا می دانستید که گاهی به هم می رسیم و می گوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟ برای چه نمی گوییم 150 یا 100 سال یا ... آرام با آوای خوش زمزمه می کند که من آمدم. پرسیدم: که هستی؟ گفت: آغازم ،امیدم،زندگی ام، علمم،آمده ام تا شروعی دوباره کنیم و پنجره ای رو به سوی نور و امید باز کنیم. در گفتارش نشانه ایی از رحمت حق دیدم. به او خوش آمد گفتم. بیایید آمدنش را با هم جشن بگیریم.
شکفتن بهار دانش و آغاز سال تحصیلی جدید بر شما دانش آموز عزیز گزامی باد
آرتور اشي قهرمان افسانه اي تنيس ويمبلدون به خاطر خون آلوده اي كه درجريان يك عمل جراحي درسال ۱۹۸۳دريافت كرد به بيماري ايدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد او از سراسر دنيا نامه هايي از طرفدارانش دريافت كرد. يكي از طرفدارانش نوشته بود . چرا خدا تو را براي چنين بيماري دردناكي انتخاب كرد؟ آرتور در پاسخش نوشت : در دنيا : ۵۰ ميليون كودك بازي تنيس را آغاز مي كنند ، ۵ميليون ياد مي گيرند كه چگونه تنيس بازي كنند ، ۵۰۰هزارنفر تنيس را در سطح حرفه اي ياد مي گيرند ، ۵۰هزارنفر پابه مسابقات مي گذارند ۵هزارنفر سرشناس مي شوند ، ۵۰ نفربه مسابقات ويمبلدون راه پيدامي كنند ، ۴ نفربه نيمه نهائي مي رسند و 2 نفر به فينال . و آن هنگام كه جام قهرماني را روي دستانم گرفته بودم هرگز نگفتم خدايا چرا من؟ و امروز هم كه از اين بيماري رنج مي كشم هرگز نمي توانم بگويم خدايا چرا من؟
هیچ کلکی در کارنیست! این بازی بطرز شگفت آوری دقیق خواهد بود! البته بشرطی که تقلب نکنید!فقط به دستور العمل عمل نماید و تقلب نکنید، در غیر اینصورت نتیجه درست از آب در نخواهد آمد و بعد آرزو خواهید کرد که ایکاش تقلب نمی کردید!این بازی نتیجهای شاید خنده دار و در عین حال… بر روي ادامه مطلب كليك كنيد ادامه مطلب ... آوا دختری مودب و برای سن خود بسیار باهوش هست. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم: چرا چند قاشق نمی خوری عزیزم؟ فقط به خاطر بابا. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید... آوا مکث کرد. بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم می دی؟دست کوچک دخترم رو که به طرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم: قول می دهم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.ناگهان مضطرب شدم. گفتم: آوا، عزیزم، نباید برای خرید کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی. بابا اونقدر پول نداره. باشه؟ "نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام." و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.در سکوت از دست همسرم عصبانی بودم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بود. وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج می زد مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش. اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش. اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش. آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش. اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش. نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش. بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد. و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم. یک شبی مجنون نمازش را شکست یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از موهایم سفید مىشود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده گاو ما ما می کرد
|
||
|